ادبیات و شعر

تازه های ادبیات

ادبیات و شعر

تازه های ادبیات

رسول بلاوی


پس از مرگم
هیچ کس برآن نبود تا حروف را از این واقعه ی دردناک
آگاه سازد؛
جز حرف "ح"، که دل¬اش او را از این خبر آگاه کرده بود
نیز، حرف "ب"، که مرگِ مرا به خواب دیده بود.
دو حرف اصرار ورزیدند مرا تا جایگاه ابدی¬ام
- در دوردست ترین قاره های آب و آسمان - همراهی کنند؛
گریان
و آشفته حال،
چونان کشتی پناهندگانی
که در دریای تاریکی غرفه شود.
آری!
"ح"، دوستِ دیرینه ی دورانِ کودکیِ
سرشار از سرما و تهیدستی من است
و جوانی¬ام که چونان شتری
در بیابان سرگردان بود،
و "ب"، یار دوران پیری¬ام
که بر آن ساحل دور، از دست رفت.
به آبی دریا خیره می شوم؛
به دروغ هایش؛
چکامه های برهنه ای
که از مرگ و هذیان دست برنمی دارند!
(1) بر خواننده ی آگاه پوشیده نیست که مراد شاعر از این دو حرف،"حبّ" است و معادل "عشق" در فرهنگ فارسی.

دوست من تولستوی!
دوست بزرگوارم جناب تولستوی!
حق نداشتی
آنا کارنینا – قهرمان رمان¬ات - را
زیر چرخ های قطار بیندازی!
چگونه به چرخ های قطار اجازه دادی
که انگشتان نرم "آنا" را پاره پاره کنند
رخساره ای که لطافت و زیبایی، آن را درخشان می کند
و گیسوان دل¬ربای او را
و تنی که هر که ببیند، شیفته ی آن می شود؟
دوست گرامی من! حق نداشتی
که " آنا" را
در برابر چشمان اشک¬بار من، به قتل برسانی
در برابر دلی غرقه در ژرفای اندوه
و تنی که آرام آرام
در دوردست های جهان تحلیل می رود.
می خواستی از من شاهدی گُنگ بسازی
که او را یارای هیچ کاری نباشد؛
جز اینکه هر شب از آنا کارنینا
با واژگانی بی معنا
و بی قواره
از گناهی
پوزش بطلبد
که هیچ¬گاه، کمر به انجام آن گناه نبسته است!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد