ادبیات و شعر

تازه های ادبیات

ادبیات و شعر

تازه های ادبیات

یک روز بد برای رسیدن به بهشت

 آن روز بهشت حسابی شلوغ شده بود برای همین تصمیم گرفتند هرکسی که واقعا روز مرگ بدی داشته رو به

بهشت راه بدهند.آقای پیتر مامور شده بود و دم در بهشت ایستاده بود از نفر اول پرسید: کمی از روزی که مرحوم شدی تعریف کن. مرد جواب داد: روز افتضاحی بود. مطمئن بودم که زنم با دوست پسرش قرار داره برای همین زودتر برگشتم خونه که مچشونو بگیرم.همه خونه رو گشتم اما پیداش نکردم رفتم به بالکن ( ما در طبقه 25 زندگی میکنیم ) و اون مردو در حالی که با نوک انگشتاش از لبه نرده ها آویزون شده بود پیدا کردم رفتم یه چکش آوردم و آنقدر روی انگشتاش کوبیدم تا بالاخره افتاد اما روی بوته ها سقوط کرد بنابراین من یخچال توی بالکن رو هل دادمو از بالکن پرت کردم سمت اون. بر اثر فشارو ناراحتی دچار حمله قلبی شدم و مردم!! آقای پیتر نتونست روز بد اونو رد کنه و او وارد بهشت شد از نفر بعدی صف درمورد روز مرگش پرسید. جواب داد : من در بالکن خونمون که در طبقه 26 یه آپارتمان بود مشغول ایروبیک بودم که بخاطر پیچ خوردن قوزک پام سر خوردم. لبه بالکن آپارتمان پائین رو گرفتم اما یه روانی آمد و با چکش کوبید رو انگشتام. خوشبختانه روی بوته ها افتادم اما اون دیوانه یه یخچال انداخت روی من!! آقای پیتر با خودش خندید و اجازه داد تا اوهم وارد بهشت بشه اون در حالیکه خیلی از اینکار لذت میبرد از نفر سوم همون سوال رو پرسید. طرف جواب داد : تصورشو بکن ! من لخت! تو یخچال قایم شده بودم که ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد