-
یک دنیا میمون
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:51
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند. به...
-
بمب اتم
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:48
وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت. چشم هایم را بازکردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده. اوگفت:«آقای فوجیما . شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید.» با ضعف پرسیدم :« من کجا هستم؟» آن زن گفت :« در ناگازاکی» نوشته Alan E Mayer ترجمه گیتا...
-
نام مستعار
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:38
ردیف نام مستعار نام اصلی ۱ آغاسی نعمتالله آزموده ۲ ابی ابراهیم حامدی ۳ ارد بزرگ مجتبی شرکاء ۴ الهه بهار غلامحسینی ۵ امیر کبیر تقی فراهانی ۶ اندی آندرانیک مددیان ۷ ایرج حسین خواجهامیری ۸ ایرج راد اکبر حسنیراد ۹ بابا شمل رضا گنجهای ۱۰ باقرخان باقر تبریزی ۱۱ بدیعالزمان فروزانفر محمدحسین بشرویه ای ۱۲ بزرگ علوی مجتبی...
-
یک روز بد برای رسیدن به بهشت
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:34
آن روز بهشت حسابی شلوغ شده بود برای همین تصمیم گرفتند هرکسی که واقعا روز مرگ بدی داشته رو به بهشت راه بدهند.آقای پیتر مامور شده بود و دم در بهشت ایستاده بود از نفر اول پرسید: کمی از روزی که مرحوم شدی تعریف کن. مرد جواب داد: روز افتضاحی بود. مطمئن بودم که زنم با دوست پسرش قرار داره برای همین زودتر برگشتم خونه که مچشونو...
-
رسول بلاوی
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 02:26
پس از مرگم هیچ کس برآن نبود تا حروف را از این واقعه ی دردناک آگاه سازد؛ جز حرف "ح"، که دل¬اش او را از این خبر آگاه کرده بود نیز، حرف "ب"، که مرگِ مرا به خواب دیده بود. دو حرف اصرار ورزیدند مرا تا جایگاه ابدی¬ام - در دوردست ترین قاره های آب و آسمان - همراهی کنند؛ گریان و آشفته حال، چونان کشتی...
-
بهترین فروشگاه آنلاین
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 00:28
بهترین فروشگاه آنلاین
-
امتحان فلسفه
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 11:29
یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه: امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه...! بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه: با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید که این صندلی وجود نداره؟! دانشجوها به هم نگاه...
-
رماتیسم
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 18:41
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی از کشیش پرسید پدر روحانی روماتیسم از چی ایجاد میشود؟ کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد بعد...
-
دو کوزه
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 12:10
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت. مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای...
-
الاغ و جایگاه
شنبه 22 آبانماه سال 1389 14:27
روزی ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد...
-
تست انحراف جنسی
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 23:32
خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند .طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار کند. یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و...
-
فرهنگ لغت ایرانی جدید
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 13:18
بیمهی عمر: قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود. قبولی در دانشگاه: نتیجهای است که در کمال عدالت و انصاف، هیچ ربطی به رتبهی کسب کردهتان ندارد. سریال: فیلمیست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوههای دزدی را به شما آموزش میدهد. تلفن...
-
روباه و پنیر
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 14:50
کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست . روباه گرسنه ای که از زیر درخت می گذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت : ای وای تو اونجایی، می دانم صدای معرکه ای داری ! چه شانسی آوردم ! اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان … کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت : این حرفهای مسخره را رها کن اما چون...
-
دکتر شریعتی
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 20:52
« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در...
-
خواهر زن تنهاست !!!
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 20:49
من خیلی خوشحال بودم ! من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…! اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من...
-
لخت مادرزاد !!!!
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 20:47
صبح که داشتم بطرف دفترم می رفتم سکرترم بهم گفت: صبح بخیر آقای رئیس، تولدتون مبارک! از حق نمیشه گذاشت، احساس خوبی بهم دست داد از اینکه یکی یادش بود. تقریباً تا ظهر به کارام مشغول بودم. بعدش منشیم درو زد و اومد تو و گفت: میدونین، امروز هوای بیرون عالیه؛ از طرف دیگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشین با هم برای ناهار...
-
سارا
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 20:45
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ... دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا...
-
برادر
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 20:41
شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟" پل سرش را به علامت تائید تکان داد و...
-
زورکی
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 20:38
سلام بچه ها . می خوام تلافی پستهای گذشته رو که یه کم تنبل شده بودم در بیارم و به فاصله کمتر از یک ماه پست جدید بزارم . البته تنبلی از خودتونم هست که نظرنمیدین ... راستی وبلاگ دیگم متن های عاشقانه 2 هم آپدیت شد ... زن سردش شد. چشم باز کرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش کنارش نخوابیده بود. از رختخواب بیرون رفت. باد پردهها...
-
خانـم محـترم
شنبه 24 مهرماه سال 1389 13:35
عصر دلگیر جمعه است و دیوارهای خونه قلبم را فشار می دهد. می زنم تو خیابون واز سرازیری توی بلوار پیاده میرم سمت پله های پارک که بوق می زند، به روی خودم نمیارم و به سرعت قدمهام اضافه می کنم. کمی جلوتر ترمز می زند. حالیمه چی کار داره می کنه. به روی خودم نمیارم و از کنارش بی تفاوت رد می شوم. سرعتش را هم قدم من می کند و...
-
گل سرخی برای محبوب
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 18:37
جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش را مرتب کرد وبه تماشی انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ .از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی...
-
کمبوجیه جهانگشای ایرانی
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 18:33
کمبوجیه پسر بزرگ کوروش هخامنشی مردی شجاع و بی نهایت زیبا و قوی پنجه بود . پس از مرگ پدر به قصد آرام کردن غرب امپراتوری ایران که همواره دچار حمله یاغیان و شورشیان بود عازم مصر و آفریقا شد در سال ۵۲۱ (پیش از میلاد) گئومات مغ از اعتماد برادر کمبوجیه سوء استفاده نموده و بردیا را مسموم ساخته و او را از پای در آورد . در این...
-
شاعر مازنی
جمعه 9 مهرماه سال 1389 11:17
شعبان کرمدخت
-
داستان کوتاه
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 18:15
تعریف داستان کوتاه قرن اخیر، قرن غلبه جهانی داستان کوتاه بر دیگر انواع ادبی است. انسان دیگر آن ذوق و فراغت را ندارد که رمانهای بلند چند جلدی بخواند؛ از این رو با مطالعه داستان کوتاه گویی خود را تسکین می دهد. زندگی را و خود را و در آیینه داستان کوتاه می جوید. داستان کوتاه را می توان از نظر شخصیتها، نوع بیان داستان و...
-
فارسی یا پارسی
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 20:11
در زبان عربی چهار حرف: پ گ ژ چ وجود ندارد. آنها به جای این ۴ حرف، از واجهای : ف - ک – ز - ج بهره میگیرند. و اما: چون عربها نمیتوانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانیها، به پیل میگوییم: فیل به پلپل میگوییم: فلفل به پهلویات باباطاهر میگوییم: فهلویات باباطاهر به سپیدرود میگوییم: سفیدرود به سپاهان...
-
پدر باهوش
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 00:46
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید: پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند پدر: اما این...
-
دروغ و راست
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 18:15
روزی دروغ به حقیقت گفت: مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم؟ حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد. آن دو با هم به کنار ساحل رفتند، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد. دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت. از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است، اما دروغ درلبــــــاس حقیقت با ظاهری...
-
عشق یعنی ...
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 18:15
شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟ " استاد در جواب گفت: " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! " شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: "چه آوردی؟ " و شاگرد با حسرت...
-
مرگ من !
پنجشنبه 17 دیماه سال 1388 18:13
پس از مرگم نمی دانم چه خواهد شد! نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت! ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد! گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان را آشفته و آشفته تر سازد! تابدین سان بشکند در من سکوت مرگوارم را.
-
همین امروز
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 11:15
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آن ها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى...