-
امیرکبیر
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 10:44
سال 1264 قمرى، نخستین برنامه*ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله*کوبى مى*کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله*کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى*خواهند واکسن بزنند. به*ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس*ها در شهر شایعه کرده بودند که...
-
وکیل خسیس
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 10:23
تا اخر داستان رو بخونید می خوام بدونم چند نفر قبل از آنکه به آخر برسن می تونن داستان رو پیش بینی کنند؟؟ مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می*کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند. مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و...
-
ایرانی!
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 10:19
همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای...
-
برنامه نویس و مهندس
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 10:15
یک برنامه*نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه*نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می*خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه*نویس دوباره گفت: بازى سرگرم*کننده*اى است. من از شما یک...
-
دو نیمه ی زندگی
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 10:08
هنوز هم بعد از این همه سال چهره ویلان را از یاد نمی برم. در واقع در طول سی سال گذشته همیشه روز اول ماه که حقوق بازنشستگی را دریافت می کنم به یاد ویلان می افتم... ویلان پتی اف کارمند دبیرخانه اداره بود، از مال دنیا جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی نداشت ویلان اول ماه که حقوق می گرفت و جیبش پر می شد، شروع می کرد به حرف...
-
از روی بد شانسی است یا خوش شانسی؟
جمعه 4 دیماه سال 1388 19:58
از روی بد شانسی است یا خوش شانسی؟ در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت . روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند : عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد ! روستا زاده پیر در جواب گفت : از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟ و همسایه ها...
-
عشق بدون قید و شرط
جمعه 4 دیماه سال 1388 01:20
داستانی را که می خواهم براتان نقل کنم درباره ی سربازی است که پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه ی خود برگردد. سرباز قبل از اینکه به خانه برسد،از نیویورک با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت:«پدر ومادر عزیزم ،جنگ تمام شده ومن می خواهم به خانه بازگردم،ولی خواهشی از شما دارم.رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.»...
-
دروغ های مادرم
جمعه 4 دیماه سال 1388 01:18
فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت. زمان گذشت و قدری بزرگتر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچککی که در کنار منزلمان بود میرفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت...
-
ساعت چنده ؟
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 22:25
مرد جوون: ببخشین آقا ، می تونم بپرسم ساعت چنده؟ پیرمرد: معلومه که نه! جوون: ولی چرا؟! مثلا" اگه ساعت رو به من بگی چی از دست میدی؟! پیرمرد: ممکنه ضرر کنم اگه ساعت رو به تو بگم! جوون: میشه بگی چطور همچین چیزی ممکنه؟ !پیرمرد: ببین... اگه من ساعت رو به تو بگم ، ممکنه تو تشکر کنی و فردا هم بخوای دوباره ساعت رو از من...
-
پرنده
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 22:20
روزی روزگاری یه پرنده ای زخم خورده از دنیا داشت واسه خودش زندگی می کرد.تنهای تنها بدون هیچ همراهی.دلش می خواست همراهی داشته باشه.اما نه با خودش می گفت همون بهتر که تنها باشم. یک روزی یک نفر این پرنده رو دید.گفت این پرنده رو مال خودم می کنم.یک لونه درست کرد گذاشت رو پشت بومشون گفت اینجا نگرش می دارم.حالا وقت این بود که...
-
به مناسبت ....
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 21:50
سالگرد ازدواج 1) زن: عزیزم امید وارم همیشه عاشق بمانیم وشمع زندگیمان نورانی باشد. 2) مرد: عزیزم کی نوبت کیک می شه؟ روز زن 1)زن: عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک بوس کافیه 2)مرد: خوشحالم تو رو انتخاب کردم آشپزی تو عالیه عزیزم (شام چی داریم؟) روز مرد 1) زن: وای عزیزم اصلا قابلتو نداره کاش می تونستم هدیه بهتری...
-
عمو سبزی فروش
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 21:48
داستانی که در زیر نقل می*شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد : ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می*کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود...
-
فراموشی !!!
سهشنبه 1 دیماه سال 1388 12:27
نمیدونم از کجا بگم !!! چه جوری شروع کنم !!! فقط دوست دارم بنویسم . آره همش به خاطر کم کاری خودمه !! تقصیره خودمه نباید فراموشش میکردم .... جای خالیش تو زندگیم خیلی پررنگ شده میخوام دوباره برم پیشش اما روم نمیشه ! برم چی بگم ؟ بعد از اون همه خوبی که به من کرد راحت بهش پشت کردم ! ولی ، ولی پشیمونی فایده نداره .... هر چی...
-
سیاه و سفید
شنبه 28 آذرماه سال 1388 20:11
چه بارونی میاد. چترمو آوردم بالای سرت...نمیخوام خیس بشی ...درسته که به رفاقتمون پشت پا زدی اما دختر عمو یم که هستی ..! هنوز یادمه که میگفتی مثله گربه ها از آب بدت میاد.... آره من هم چترمو گرفتم روی سنگ روی این سنگ سفید که درشت وسیاه اسمتو روش نوشتن ... و تو چقدر رنگ سیاه رو دوست داشتی....اه از این چتر هم که آب رد میشه...
-
کوهنورد
شنبه 28 آذرماه سال 1388 19:57
داستان در باره یک کوهنورد است که میخواست از بلند ترین کوه ها بالا برود . او پس از سالها آماده سازی , ماجرا جویی خود را آغاز کرد ولی از جا که افتخار کار را برای خود می خواست , تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود . شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمیدید . همه چیز سیاه بود . اصلا دید نداشت و ابر روی...
-
نامه پیرزن به خدا !
جمعه 27 آذرماه سال 1388 15:18
یک روز کارمند پستی که به نامههایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی میکرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامهای به خدا ! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیزم بیوه زنی هشتادوسه ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی میگذرد....
-
راه بهشت
جمعه 27 آذرماه سال 1388 15:15
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیاده روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و...
-
عشق ''...
جمعه 27 آذرماه سال 1388 15:13
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید. به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.» آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.» عصر وقتی...
-
رنگ عشق !
جمعه 27 آذرماه سال 1388 15:10
دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنیا تنفر داشت و فقط یکنفر را دوست داشت دلداده اش را و با او چنین گفته بود « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس حجله گاه تو خواهم شد » *** و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا...
-
فرشته
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 21:39
در مطب دکتر به شدت به صدا در آمد.دکتر گفت: (( در را شکستی !بیا تو.)) در باز شد و دخترک کوچکولوی 9ساله ای که خیلی پریشان بود,به طرف دکتر دوید: ((آقای دکتر!مادرم!)) در حال که نفس نقس می زد ادامه داد: ((التماس می کنم با من بیایید ! مادرم خیلی مریض است.)) دکتر گفت: ((باید مادرت را اینجا بیاوری , من برای ویزیت به خانه کسی...
-
عروسک
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 21:37
وارد فروشگاه شدم کریسمس نزدیک بود.با عجله به قسمت اسباب بازیها رفتم.دنبال یک عروسک زیبا برای نوۀ کوچککم می گشتم.می خواستم برای کریسمس گرانترین عروسک فروشگاه را برایش بخرم.پسر بچۀ کوچککی را دیدم که عروسک زیبایی را در آغوش گرفته بود و موهایش را نوازش می کرد.در این فکر بودم که عروسک را برای چه کسی می خواهد.جون پسر بچه ها...
-
استاد و لیوان
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 21:35
در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد. وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت. سپس... چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت. آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند، پرسید: آیا لیوان پر شده...
-
پدر و پسر
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 21:30
مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود.در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند قطار شروع به حرکت کرد به محض شروع حرکت پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد دستش رو از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت ها حرکت میکنن مرد...
-
دوستان من
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 14:32
یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را دیدم. اسمش مارک بود و انگار همهی کتابهایش را با خود به خانه می برد. با خودم گفتم: 'کی این همه کتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر خیلی بی حالی است!' من برای آخر هفته ام برنامه ریزی کرده بودم. (مسابقهی فوتبال با...
-
صادق چوبک
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 15:49
صادق چوبک زاده تیرماه ۱۲۹۵ در بوشهر نویسنده ایرانی است. وی به همراه صادق هدایت از پیشگامان داستان نویسی مدرن ایران است. از آثار مشهور وی مجموعه داستان انتری که لوطی اش مرده بود و رمانهای سنگ صبور و تنگسیر نام برد. از روی رمان تنگسیر فیلمی به همین نام با بازی بهروز وثوقی ساخته شدهاست. اکثر داستانهای وی حکایت تیره...
-
محمدرضا شفیعی کدکنی
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 15:45
محمدرضا شَفیعی کَدکَنی، زاده ۱۹ مهر سال ۱۳۱۸ از نویسندگان و شاعران امروز ایران است. تخلص وی در شعر م. سرشک است. زندگی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در سال ۱۳۱۸ دربخش کدکن شهرستان نیشابور [۱]در استان خراسان رضوی، چشم به جهان گشود. شفیعی کدکنی دورههای دبستان و دبیرستان را در مشهد گذراند و چندی نیز به فراگیری زبان و...
-
علی شریعتی
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 15:37
علی شریعتی با نام اصلی علی مزینانی (۳ آذر ۱۳۱۲ در روستای مزینان از توابع شهرستان سبزوار ، استان خراسان رضوی - ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ در لندن) نویسنده، جامعهشناس، تاریخشناس و پژوهشگر دینی اهل ایران است. وی در نزد هواداران به دکتر شریعتی معروف است. تولد و تحصیلات اولیه علی شریعتی در سوم آذر سال ۱۳۱۲ در روستای کوچک و کویری کاهک...
-
حسین الهی قمشهای
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 15:26
حسین محییالدین الهی قُمشهای عارف ،فیلسوف ،ادیب، سخنران، مترجم،خطّاط ونویسندهٔ معاصر ایرانی است که در زمینهٔ ادبیات و عرفان اسلامی فعالیت میکند. زندگی وی در دیماه 1319 در تهران بهدنیا آمد. پدرش مهدی الهی قمشهای از علمای برجستهٔ زمان خود و مادرش خانم طیبه تربتی است. تحصیلات ابتدایی، متوسطه، و دانشگاهی را به ترتیب...
-
پروین دولتآبادی
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 15:19
پروین دولتآبادی (۱۳۰۳-۱۳۸۷)، شاعر و از بنیانگذاران شورای کتاب کودک بود, کتاب شعر گل بادام او جایزه شعر شورای کتاب کودک در سال ۱۳۶۶ را از آن وی کرد. پروین در سال ۱۳۰۳ در محله احمدآباد اصفهان از مادری فرهنگی و مدیر مدرسه ناموس به نام فخرگیتی و پدری که رئیس اوقاف اصفهان بود به نام حسامالدین دولتآبادی زاده شد. او...
-
محمود دولتآبادی
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 15:15
محمود دولتآبادی (۱۳۱۹-) نویسنده معاصر ایرانی است. او نویسنده رمان مشهور کلیدر است. زندگینامه محمود دولتآبادی، ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در دولتآباد شهرستان سبزوار به دنیا آمد. دولتآبادی, از آغاز مشاغل مختلفی را تجربه کرد، کار روی زمین, چوپانی, پادویی کفاشی, صاف کردن میخهای کج (این کار هنوزهم دردولت آباد و روستاهای دیگر...